سید عبدالجواد موسوی در روزنامه شهرآرا نوشت : هرچه سعی می کنم به چیز دیگری به غیر از اوضاع اقتصادی این روزهای مردم سرزمینم فکر کنم نمی توانم. اگر همه چیز بر قرار و قاعده و سامان بود باید نوشتن در این موضوعات به اهلش واگذار می شد و من و امثال من هم سهم عشق و دل را ادا می کردیم اما روزگاری که تا کمر خم شدن پیر و جوان و کودک در سطل زباله را به تکراری ترین تصویر روزمره ما بدل کرده است نه حالی برای اهل دل باقی گذاشته و نه گوشی برای شنیدن سخن های عاشقانه. حرف سیاسی نمی زنم اما مگر می توان در مقابل این همه لجام گسیختگی اقتصادی و مردمی که از شدت نگرانی فردای نیامده یک شبه پیر می شوند خاموش نشست و دم برنیاورد؟
چه کسی مسبب این اوضاع شلم شورباست. به اصولگرایان متعرض می شوی، می گویند: این نتیجه سیاست های اصلاح طلبان است و کرنش آن ها در مقابل آمریکا و غرب. از اصلاح طلبان می پرسی مقصر کیست؟ می گویند: اصولگرایان و الدرم بلدرم های آن ها در مقابل قدرت های بزرگ و شعارهای غیر معقول. یکی با آن که وزیر بوده و همه کاره ساخت و ساز و مسکن در این سرزمین، سیاست های سوسیالیستی را مقصر این اوضاع و احوال می داند. مخالفان هم سیاست های لیبرالی و نئولیبرالی را نتیجه این اوضاع نابسامان می دانند. کافی است اندکی از سیاست سر دربیاوری تا بدانی این میزان از دلال بازی و بی اعتنایی در هیچ مرام و مکتبی رایج نبوده و نیست.
نه در کوبای کمونیست پشت بام خانه ای را برای یک شب خوابیدن پنجاه هزارتومان کرایه می دهند و نه در مهد لیبرالیزم و نئولیبرالیزم بازار هر غلطی دلش می خواهد می کند و به هیچ کس پاسخگو نیست. حکومتی که دعوی دین مداری دارد و نگران بهشت و جهنم مردمان است چطور می تواند به: من لا معاش له لا معاد له، بی اعتنا باشد؟ مگر می توان به مردم امر و نهی کرد که چه بپوشند و چه نپوشند اما با بازار و دلال های بی رحمی که هر چه قدر دلشان می خواهد نرخ تعیین می کنند و برای هر سانتیمتر سر پناه مردم میلیون میلیون پول بالا و پایین می کنند کاری نداشت؟ اگر شکر خدا صاحب خانه اید و خیلی ملتفت نمی شوید چه می گویم سری به بازار مسکن در فضای مجازی و حقیقی بزنید تا دریابید جان سخن را. همین دیروز پیرمردی را دیدم که می گفت صاحبخانه ام گفته باید دویست و شصت میلیون به رهن خانه ام اضافه کنم تا اجاره خانه ام را تمدید کنم. سیصد و چهل میلیون رهن خانه اش بود و ناگهان باید آن را به ششصد میلیون تبدیل کند تا آواره این بنگاه و آن بنگاه نشود. چه خبر است؟ این شهر کلانتر ندارد؟ آن پیرمرد و هزاران هزار چون او به کجا باید پناه ببرند؟ با خیل مردمان ناامیدی که فکر می کنند تا این جای زندگی سرشان کلاه رفته و باید به جای شرافتمندانه زیستن از ابتدا به فکر دلالی و کلاهبرداری می بودند چه فردایی را می توان انتظار داشت؟ آنان از امروز فرزندان خود را چگونه تربیت خواهند کرد؟ راستی هنوز هم در مدارس کسی به بچه ها انشای علم بهتر است یا ثروت سفارش می دهد؟
نظر خود را بگذارید